زور دادن: و چندانکه از بالا مردم قوت کردند فایده نداشت. (ابن البلخی ص 138). پس کمند در بند صندوق بست، گفت: ای آتشک ! برکش. آتشک قوت کرد و نتوانست، گفت زور ندارم. (سمک عیار ج 1 ص 226 از فرهنگ فارسی معین). لیکن چه توان کرد چو قوت نتوان کرد با گردش ایام به بازوی شجاعت. سعدی
زور دادن: و چندانکه از بالا مردم قوت کردند فایده نداشت. (ابن البلخی ص 138). پس کمند در بند صندوق بست، گفت: ای آتشک ! برکش. آتشک قوت کرد و نتوانست، گفت زور ندارم. (سمک عیار ج 1 ص 226 از فرهنگ فارسی معین). لیکن چه توان کرد چو قوت نتوان کرد با گردش ایام به بازوی شجاعت. سعدی
افکندن دولک بجایی نادسترس. دولک را جایی نادسترس پرتاب کردن. (یادداشت بخط مؤلف). افکندن چیزی به خانه همسایگان یا جایی ناشناس که دوباره نتوان یافت یا بصعوبت توان یافت. (یادداشت بخط مؤلف)
افکندن دولک بجایی نادسترس. دولک را جایی نادسترس پرتاب کردن. (یادداشت بخط مؤلف). افکندن چیزی به خانه همسایگان یا جایی ناشناس که دوباره نتوان یافت یا بصعوبت توان یافت. (یادداشت بخط مؤلف)
توده کردن. روی هم انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). بر هم نهادن چون خرمنی خرد یابزرگ. تل کردن. کپه کردن. قبه کردن. چون نیم کره ای فراهم کردن. بر هم نهادن چیزی را بر زمین یا بر ظرفی بدان سان که برسوی آن اندکی به استداره گراید، چون قبه ای و گنبدی. عرب کود و مشتقات آن را از این کلمه گرفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرچه بینی ز مردمان مستان هرچه یابی ز حرص کوت مکن. بارانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به کوت و کود و کود کردن شود، پر کردن ظرف را بیش از حد خود چنانکه محدب نماید. پر کردن تا بالای ظرفی. پر کردن ظرفی چنانکه نیم کره ای بر روی آن پیدا آید: قنددان را قند کوت کن. کاسه را از برنج کوت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
توده کردن. روی هم انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). بر هم نهادن چون خرمنی خرد یابزرگ. تل کردن. کپه کردن. قبه کردن. چون نیم کره ای فراهم کردن. بر هم نهادن چیزی را بر زمین یا بر ظرفی بدان سان که برسوی آن اندکی به استداره گراید، چون قبه ای و گنبدی. عرب کَود و مشتقات آن را از این کلمه گرفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرچه بینی ز مردمان مستان هرچه یابی ز حرص کوت مکن. بارانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به کوت و کَود و کود کردن شود، پر کردن ظرف را بیش از حد خود چنانکه محدب نماید. پر کردن تا بالای ظرفی. پر کردن ظرفی چنانکه نیم کره ای بر روی آن پیدا آید: قنددان را قند کوت کن. کاسه را از برنج کوت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)